پاره ای از گوشت. (ناظم الاطباء). پارچۀ گوشت. بضعه. (منتهی الارب). شنشنه. (المنجد) (ناظم الاطباء). مضغه. (منتهی الارب) : گوشت پاره ی آدمی از زور جان میشکافد کوه را با بحر و کان. مولوی. ، مغز و هسته. (ناظم الاطباء)
پاره ای از گوشت. (ناظم الاطباء). پارچۀ گوشت. بِضْعه. (منتهی الارب). شِنْشِنه. (المنجد) (ناظم الاطباء). مُضغه. (منتهی الارب) : گوشت پاره ی آدمی از زور جان میشکافد کوه را با بحر و کان. مولوی. ، مغز و هسته. (ناظم الاطباء)
قطعه ای از پوست. پارۀ پوست. پارۀ چرم: آن پوست پاره ها که در خانه کژدم می بینید اثر آن است. (گلستان). ذوابه، پوست پارۀ آویزان بر مؤخر پالان. شطیبه، پوست پارۀ دراز. غضبه، پوست پارۀ میان هر دو شاخ گاو نر. پوست پارۀ ماهی. پوست پارۀ سر. جوّ، پوست پاره ای که در خیک وصل کنند. ماسکه، پوست پاره ای که بر روی جنین و اسب کرّه باشد. سقس، پوست پارۀ درشت از پوست سوسمار یا پوست ماهی که بدان تیر تمام ناتراشیده را تابان کنند تا اثر کارد کمان تراش برود. قضاه، پوست پارۀ باشد تنک بر روی جنین درکشیده، گاه ولادت. (منتهی الارب). و رجوع به پاره پوست شود، علم کاوۀ آهنگر. آن پوست که کاوۀ آهنگر هنگام غدر ضحاک بر سر نیزه نهاد، بر سر فریدون داشته، چون ضحاک را دستگیر کردند فریدون آن پوست را بجواهر مرصع گردانیدو علم خود ساخت و مبارک گرفت. و آن را اختر کاوانی و اختر کاویانی، و درخش کاویانی، و درفش کاوانی، و درفش کاویانی نام کرد. (شرفنامۀ منیری) : که پوست پاره ای آید هلاک دولت آن که مغز بیگنهان را دهد به اژدرها. خاقانی
قطعه ای از پوست. پارۀ پوست. پارۀ چرم: آن پوست پاره ها که در خانه کژدم می بینید اثر آن است. (گلستان). ذوابه، پوست پارۀ آویزان بر مؤخر پالان. شطیبه، پوست پارۀ دراز. غضبه، پوست پارۀ میان هر دو شاخ گاو نر. پوست پارۀ ماهی. پوست پارۀ سر. جُوَّ، پوست پاره ای که در خیک وصل کنند. ماسکه، پوست پاره ای که بر روی جنین و اسب کرّه باشد. سقس، پوست پارۀ درشت از پوست سوسمار یا پوست ماهی که بدان تیر تمام ناتراشیده را تابان کنند تا اثر کارد کمان تراش برود. قضاه، پوست پارۀ باشد تنک بر روی جنین درکشیده، گاه ولادت. (منتهی الارب). و رجوع به پاره پوست شود، علم کاوۀ آهنگر. آن پوست که کاوۀ آهنگر هنگام غدر ضحاک بر سر نیزه نهاد، بر سر فریدون داشته، چون ضحاک را دستگیر کردند فریدون آن پوست را بجواهر مرصع گردانیدو علم خود ساخت و مبارک گرفت. و آن را اختر کاوانی و اختر کاویانی، و درخش کاویانی، و درفش کاوانی، و درفش کاویانی نام کرد. (شرفنامۀ منیری) : که پوست پاره ای آید هلاک دولت آن که مغز بیگنهان را دهد به اژدرها. خاقانی
گوشت خوار. گوشت خور: چنانکه چو گوییم حیوان، هم ستوران گیاه خوار و هم ددگان گوشتخواره... همه گفته شود. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 234). رجوع به گوشتخوار شود
گوشت خوار. گوشت خور: چنانکه چو گوییم حیوان، هم ستوران گیاه خوار و هم ددگان گوشتخواره... همه گفته شود. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 234). رجوع به گوشتخوار شود
دارای گوشت، سمین و فربه و تناور، (ناظم الاطباء)، بسیارگوشت، پرگوشت، گوشتالود، گوشتالو، - میوه (کدو، بادنجان) گوشت دار، که قسمت مأکول میان پوست و هستۀ آن نیک پر باشد
دارای گوشت، سمین و فربه و تناور، (ناظم الاطباء)، بسیارگوشت، پرگوشت، گوشتالود، گوشتالو، - میوه (کدو، بادنجان) گوشت دار، که قسمت مأکول میان پوست و هستۀ آن نیک پر باشد